درخت که می شوم تو پاییزی!
کِشتی که می شوم تو بی نهایت طوفان ها!
تفنگت را بردار و راحت حرفت را بزن!
«گروس عبدالملکیان»
درخت که می شوم تو پاییزی!
کِشتی که می شوم تو بی نهایت طوفان ها!
تفنگت را بردار و راحت حرفت را بزن!
«گروس عبدالملکیان»
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم، چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم، چه کنم؟
«سید حسن حسینی»
آن گَه که ز خاکِ تن من کوزه کنند
گر آب در آن کوزه کنی، خون گردد!
«خیام»
عمری مرا به عهد و وفا آزموده است
داند من آن نی اَم که رو کنم به دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند
اما – اگر خدا بدهد- عمر دیگری!
«فریدون مشیری»
پشت شیشه برف می بارد…
پشت شیشه برف می بارد…
در سکوت سینه ام دستی، دانه ی اندوه می کارد…
«فروغ فرخزاد»
تو را نادیدنِ ما غم نباشد!
که در خیلت بِه از ما کم نباشد…
«حافظ»
شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است
روز اول که دیدمش گفتم:
آن که روزم سیه کند این است!
«فخرالدین عراقی»
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
راه عشق است این یکی، بی مونس و تنها چرا؟!
«شهریار»
دل به باده و گل وا نمی شود،
چه کنم؟
که بی تو باده و گل، ناگوار می آید!
«ابتهاج»
گفتم: چشمم گفت: به راهش می دار
گفتم: جگرم، گفت: پرآهش می دار
گفتم که دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت نگاهش می دار!
«ابوسعید ابولخیر»
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
ساغر ده و کم پرس که چندم قدح هستیم
که از یادِ تو ما باده ز پیمانه ندانیم.
«مولانا»
بیا که در غمِ عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو!
«سعدی»